سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نزدیک است که حکیم، پیامبر گردد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :15
بازدید دیروز :5
کل بازدید :12775
تعداد کل یاداشته ها : 14
103/2/9
7:16 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
علی عبدالهی[37]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
تیر 90[5]
لوگوی دوستان
 

مردی مقابل گل فروشی ایستاد. او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.

وقتی از گل فروشی خارج شد? دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می کنی ؟

دختر گفت: می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و گفت :با من بیا? من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی.

وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نیست!

مرد دیگرنمی توانست چیزی بگوید? بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد? به گل فروشی برگشت? دسته گل را پس گرفت و ??? کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد.


شکسپیر می گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن


90/4/19::: 1:52 ع
نظر()
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ خداحافظ همه دوستان . امیدوارم مرا ببخشید اگه چیزی گفتم که بهتون بر خورده . ( پایان تلخی بود )
+ اگه دستت رسید خبرم کن